۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

قانون مجازات انکار نسل کشل ارامنه در فرانسه رد شد

اورمو ایشچیلری به نقل از دویچه وله :دادگاه عالی فرانسه قانون "مجازات انکار نسل‌کشی" ارامنه را قابل اجرا ندانست. این قانون که علیرغم تهدید‌های شدید ترکیه تصویب شد حالا با مخالفت دادگاه عالی فرانسه نیز مواجه شده است.بر اساس قانون فرانسه هرکس "نسل‌کشی ارامنه" در ترکیه را انکار کند مشمول مجازات می‌شود. این مجازات یک‌سال حبس و ۴۵ هزار یورو جریمه نقدی است. ولی روز سه‌شنبه (۲۸ فوریه/۹ اسفند) شورای قانون اساسی فرانسه چنین قانونی را مغایر آزادی عقیده دانست. به این ترتیب این قانون به مرحله اجرا نخواهد رسید.

واکنش سارکوزی

نیکلا سارکوزی نسبت به حکم دادگاه با نارضایتی واکنش نشان داد و خواهان ارایه قانونی جدید شد. او گفت که کشتار یک نسل
چیزی نیست که بدون مجازات بماند.ترکیه سارکوزی را متهم می‌کند که فقط به خاطر جلب آرای ارامنه این کشور در انتخابات آتی ریاست جمهوری چنین طرحی را به سنا برده است.این قانون در ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱ در مجلس ملی فرانسه و ۲۳ ژانویه ۲۰۱۲ در سنای فرانسه تصویب شده بود.
خواست ارامنه در مقابل خواست ترکیه

فرانسه در سال ۲۰۰۱ کشتار ارامنه حدود صد سال پیش را نمونه‌ای از "نسل کشی" دانسته بود. این اقدام دولت فرانسه پاسخ به درخواست بیش از نیم میلیون شهروند این کشور بود که تباری ارمنی دارند. اغلب ارمنیان فرانسه به خانواده‌هایی تعلق دارند که در دهه‌ی دوم قرن بیستم از ترکیه بیرون رانده شده‌اند.تصویب قانون مجازات انکار نسل‌کشی در سنای فرانسه با اعتراض شدید ترکیه روبرو شد و این کشور تهدید کرد که تحریم‌های جدیدی علیه فرانسه اعمال و در روابط اقتصادی خود با فرانسه تجدید نظر خواهد کرد.

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

ايران در سياه چاله جهان سومی

واژه جهان سوم از نيمه دوم قرن بيستم گربيانگير آفريقا، آمريكاي لاتين و آسيا شد. مصرف گرايي، فقر، جنگ، نرخ رشد بالا، مرگ و مير پايين، انواع بحرانهاي اقتصادي-سياسي، سردرگمي هاي فرهنگي و هويتي همه و همه نشان كشورهاي در حال گذر است.
درحال گذر پسوندي امروزي به كشورهاي درحال توسعه است ، پسوندي مادبانه تر !!!
كشوري از پوشش سنتي خود خارج مي شود، با صنعتي نيمه توسعه يافته با انواع بحرانهاي فرهنگي و اقتصادي دست و پنجه نرم مي كند و با گذر زمان و تلاش بسيار، حداكثر در عرض نيم قرن بايد از دوره گذر عبور كند و به كشوري توسعه يافته بدل شود.
مبارزه با بحرانهاي مادي بايد به صورت ريشه اي و همراه با حل بحرانهاي معنوي و رواني همراه باشد. ازينرو اقتصادانان دست به گريبان جامعه شناسان و روانشناسان شده اند، تا انگيزه جامعه، اتحاد، رشد و توسعه را با نسخه اي كه آنان تجويز مي كنند، افزايش دهند.
ايران هنوز در سياه چاله جهان سوم است. ايران 12 سال است كه در قرن 21 به سر مي برد و با گذشت 72 سال، هنوز هم جهان سومي است.

با رويداد انقلاب در سال 1357، و فرار خاندان پهلوي، و بعد با شروع جنگ تحميلي؛ به جرئت بگوييم كه كشور فقط بر پايه صادرات نفت توانست بر پاي خود لرزان و ترسان بايستد.

آمارهاي اقتصادي و بحرانهاي سياسي، جنگ ها، اختلافات داخلي نتايج تاسف باري را به ما نشان مي دهند. توليد ناخالص داخلي ايران در سال 1367 معادل توليدي است كه تقريبا 16 سال پيش داشته ايم. به عبارت ديگر ما در امر توليد در سال 67، 16 سال عقب بوده ايم. رقم توليد ناخالص ملي سرانه در سال 68 معادل رقم مشابه 21 سال پيش است
بار تكفل در حدود 8 است يعني يك نفر كه كار مي كند بطور متوسط بايد هزينه زندگي 8 نفر را تامين كند. در حالي كه اين رقم در كشورهاي پيشرفته حداكثر 2.2 است!
سرمايه گذاري از 27% به 12 درصد كاهش يافته است. ما در جامعه به افرادي نياز داريم تحت عنوان " نو آور فني" . در حال حاضر كشور ما ريالي خرج همچين افرادي نمي كند ولي در كشوري مثل آمريكا 5 تا 6 هزار نفر نوآور فني است كه دولت براي هر كدام از آنها 30 سال سرمايه گذاري مي كند و با از دست دادن يكي از آنها؛ در حقيقت يك نسل را از دست مي دهد!
بگذريم... در حال حاضر مقايسه كشور ايران با كشورهاي پيشرفته همچون آمريكا اغراق آميز است

هفتاد سال مي باشد كه اسير مدارهاي توسعه نيافتگي هستيم، هيچ يك از راهكارهاي اقتصادي يا تمام و كمال اجرا نشد يا همه به بن بست رسيدند. جامعه كنوني ما در حال حاضر دچار بحرانهاي شديد رواني، فرهنگي، مذهبي و در يك كلمه بحران هويتي است.
براي پيشرفت كشور بايد توليد ملي (ان.پی) را افزايش داد، براي توليد نياز به سرمايه، زمين ، نيروي كار است. نيروي كار تك تك افراد بالاي 18 سال، تا مرز 60 سالگي مي باشند كه توانايي انجام كارها دارند و بايد سهمي موثر در افزايش توليد ملي ايفا كنند.
توجه كنيد كه توليد! دلالي ، شده است كار اصلي براي ملت 70 ميليوني ما. قشر كشاورز كه توليد كنندگان قديمي و زحمتكش ما هستند، حمايت نمي شوند. كارخانه هاي توليدي بزرگ و كوچك يا در حد زير استانداردهاي بين المللي هستند يا بر اثر تحريمهاي خارجي و نبود امكانات داخلي، اعلام ورشكستگي مي كنند.
محيط زيست در همه استانها در وضع نابه سامان است. ضريب جيني ارائه شده، تورم، افزايش  نقدينگي، افزايش نابهنگام و لجام گسيخته دلار و طلا، اختلافات مذهبي و قوميتي زندگي را سخت تر كرده است. و دولت هيچ برنامه اي خاصي براي رفع مسائل كنوني تدارك نديده است
.
اقتصاددانان معتقد بر اين هستند كه براي مبارزه با فقر، تاسيس كارخانه هاي مدرن، كشاورزي مدرن، نياز به نيروي كار، نو آوراني كارآزموده و سرمايه اي بسيار زياد است.
جامعه شناسان افراد جامعه را مريض و افسرده معرفي مي كنند، كه با انواع بيماري هاي رواني، فشارخون، ديابت، چربي، انواعي بيماري هاي قلبي - عصبي، سكته هاي مغزي و سرع دست و پنجه نرم مي كنند. سيستم دانشگاهي و آموزش و پرورش ايران از زمان مشروطيت تغيير مثبتي نكرده است؛ فقط بر تعداد افراد محصل بيكار با اندك اطلاعات نوشتاري و كتبي افزوده است.
بله نيروي كار ما يا مريض است يا افسرده يا معتاد يا... يا در خارج !
بحران بعدي آمار صعودي اعتياد، خودكشي، تصادفات جاده اي، ايدز، زندانيها، قتل و قاچاق مي باشد. ايران دچار بحران عميق اختلافات سياسي و مدني است، از طرفي با منبع ترياك، كشور همزبان خودش ديوار به ديوار است و 75 درصد ترياك توليد شده را پذيرا مي شود، مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مبارزه با بحرانهاي داخلي آمار زنداني ها و سر انجام آمار اعدام را به صورت تكاثري بالا برده است.
شما قضاوت كنيد سرمايه گذار و نيروي كار با انگيزه كافي،‌ كم داريم، نفتمان رو به اتمام است، پالايشگاههاي نفت فرسوده شده اند، كشور بايد در مصرف آب اشاميدني صرفه جويي كند، كشاورزي بايد مدرن پيش رود تا آب شيرين به هدر نرود!، پول نفت بايد صرف توليد واقعي (نه دلالي ها) شود ... آيا ايران اسير سياه چاله نيست؟

نسل کشی ترکان منطقه و قتل عام خوجالی

اومود اورمولو
در تاریخ نسل کشی ها و قتل عامی هائی که هویت ترک مسلمان منطقه را نشانه گرفته است بسیار می باشد. اجتماع ترک به علت اینکه از گریه و زاری بیزار بوده نسل کشی ها و قتل عام هائی که هویت ترک را در طول تاریخ نشانه گرفته است پس از سپری کردن مدتی  به حافظه تاریخی خود واگذار کرده است. در حالیکه در طول عصرهای گذشته در جغرافیای وسیعی که ترکان زندگی می کنند قتل عام ها و نسل کشی های متعددی را شاهد بوده ایم. قتل عام های بالکان، بوسنی و ... جزء نزدیک ترین قتل عام هائی می باشد که هویت ترک - مسلمان را هدف گرفته بودند. در دیگر سو در همین نزدیکی ترکیه در قفقاز نسل کشی های متعددی نیز بر علیه ترکان محقق شده است که نسل کشی و قتل عام ترکان خوجالی از نزدیک ترین نسل کشی های ترک می باشد که تاریخ رقم زده است. با تمامی موارد فوق می توان نتیجه گرفت ترکان منطقه همیشه به سبب بسیاری از مسائل مورد هدف نسل کشی ها و قتل عام های متعددی بوده است.
نسل کشی ترکان آذربایجان
جنگی که در سال 1988 مابینجمهوری آذربایجان – ارمنستان شروع و سبب اشغال بیش از 20% خاک های ملی ترکان آذربایجان بدست نیروهای اشغالگر ارمنی شد که در خوشبینانه ترین حالت 1 میلیون ترک آواره و مجبور به گریز از خانه و خاک اجدادی خود شدند.جمهوری آذربایجان که دارای جمعیت 8 میلیونی بود به اجبار و در راستای سیاست های پاک سازی ائتنیکی ارمنستان مجبور به آوارگی 1 میلیون از شهروندان خود شد، یعنی از هر 8 نفر شهروند جمهوری آذربایجان1 نفر مجبور به ترک خانه و خاک اجدای خود شد. با توجه به ارقام جهانی ترکان جمهوری آذربایجان جزء بزرگترین جمعیت مهاجر دنیا بوده اند که در راستای سیاست های نسل کشی مجبور به ترک موطن خود شده اند. 
گروهای ناسیونالیست و افراطی ارمنی در سال های 1905-1907 اولین مهاجرت اجباری و قتل عام ترکان آذربایجان را در پیش گرفته اند. در دومین مرحله در سالهای 1920-1918 برای بار دوم ترکان آذربایجان مورد قتل عام ارمنی ها واقع شده و مجبور به مهاجرت از سرزمین خود شده اند. در اثنای حاکمیت شوروی ترکان آذربایجانی که در خاک های ملی خود در چوخور سعد(ایروان کنونی) زندگی می کرده اند در راستای سیاست های ترکی زدائی شوروی و ارمنستان مجبور به ترک خاک اجدادی خود شده اند ، این مهاجرت هدف دار برای تغییر بافت ائتنیکی منطقه در سال 1953-1948 صورت گرفته است. در این حادثه تاریخی بیش از 150 هزار ترک آذربایجانی از موطن اجدادی خود رانده شده است. آخرین نسل کشی و قتل عام ترکان آذربایجان در سال 1988 شروع شده است.
در سال 1988 و در اثنای جنگ قره باغ در کوتاه ترین مدت جنگ به بیرون از مرزهای قره باغ کشیده شد و باتوجه به اوضاع نابسمان داخلی جمهوری آذربایجان و همکاری قوای روس با ارمنستان سبب اشغال 20% از خاک های ملی ترکان آذربایجان شد. در راستای این اشغال و نسل کشی بیش از 20 هزار شهروند جمهوری آذربایجان کشته، بیش از 20 هزار انسان زخمی، 50 هزار انسان یکی از اعضای خود را از دست داده و 5.101 نفر ترک آذربایجانی مفقود و یا اسیر شد که 66 کودک نیز در بین اسرای ترک می باشند. در جمهوری آذربایجان بیش از 7.737 خانواده یکی از اعضای خود را در جنگ از دست داده،  بیش از 1/3 جمعیت آذربایجان در اشغال قره باغ به صورت مستقیم و یاغیرمستقیم دچار خسارت های فراوانی شده است. مشکلات اقتصادی، سیاسی، معشیتی، اجتماعی و ... ناشی از اشغال قره باغ بدست ارامنه خود بحث جداگانه ای می باشد.
هزینه های اشغال قره باغ برایجمهوری آذربایجان
اشغال قره باغ سبب بوجود آمدن هزینه های هنگفتی برای آذربایجان شده است. بر اساس آمار علمی هزینه های ناشی از اشغال قره باغ برای جمهوری آذربایجان در حدود 60 میلیارد دلار بوده است. بر این اساس بیش از 700 کارخانه صنایع، کشاورزی، بخش های اقتصادی و ... در این اثنا تعطیل شده اند. کارخانجات و صنایع تعطیل شده سبب تکمیل ظرفیت های تولیدی داخل جمهوری آذربایجان در مقیاس 18% تولیدان شیر و لبنی، 41% تولیدات سیب زمینی و کشاورزی، 46% تولیدات گوشت میشده است. در منطقه اشغال شده بدست نیروهای مسلح ارامنه 616 دبستان و مدرسه کودک ، 242 مهد کودک، 683 کتاب خانه، 467 اثر تاریخی  و موزه، 659 بیمارستان و مرکز پلیس و نیروهای انتظامی و 724 شهر و روستای ترک نشین ویران و یا اشغال شده است. در دیگر سو تخریباتی که در اثر جنگ و پس از جنگ در منطقه تحت اشغال ارمنستان و خاک های ملی جمهوری آذربایجان حاصل شده است بسیار وحشتناک می باشد. نیروهای نظامی ارامنه پس از اشغال مناطق و شهرهای ملی ترک دست به آتش زدن جنگل ها، تخریب گورستانها و موزه های ملی و آثار تاریخی و حتی مساجد موجود در شهرهای جمهوری آذربایجان دست یازیده اند، به طوریکه بنا به اسناد موجود بسیاری از مساجد قدیمی جمهوری آذربایجان اکنون به محل نگهداری خوک و یا کلیسا مبدل گشته اند.
خاک های اشغال شده جمهوری آذربایجان
پس از شروع جنگ Qarabağ در سال 1988 توسط ارامنه شعله های جنگ به دیگر مناطق جمهوری آذربایجان و ارمنستان کشیده شد. در 12 می سال 1994 که آتش بس میان جمهوری آذربایجان و نیروهای اشغالگر ارمنستان بوقوع پیوست تمامی خاک شهر قره باغ توسط نیروهای مسلح ارمنی اشغال شده بود. که در نتیجه این اشغال 890 روستا، شهر، منطقه و ... جمهوری آذربایجان توسط نیروهای مسلح ارمنی اشغال شده بود. 
شهرهای اشغال شده جمهوری آذربایجان بدست نیروهای مسلح ارمنی:
سال 1991 عسگران 
18 فوریه 1992 خوجاوند
25 فوریه 1992 شهر خوجالی
26 فوریه 1992 شهر شوشا
18 می 1992 شهر لاچین
4 آوریل 1993 شهر کلبجر
23 جولای 1993 شهر آغدام
24 آگوست 1993 شهر فضولی
27 اکتبر 1993 شهر زنگیلان
26 آگوست 1993 شهر جبراییلی
31 آگوست 1993 شهر قبادلی
ابعاد شهرها و جمعیت ساکن این شهرهای ملی آزربایجان شمالی به صورت زیر می باشد:
شهر قره باغ در ابعاد 4.388 کیلومترمربع و جمعیت 192.300 نفر
شهر لاچین در ابعاد 1.835 کلیومترمربع و جمعیت 59.500 نفر
شهر شوشا در ابعاد 970 کیلومترمربع و جمعیت 29.500 نفر
شهر کلبجر در ابعاد 1.963 کیلومترمربع و جمعیت 50.500 نفر
شهر آغدام در ابعاد 1.093 کلیومترمربع و جمعیت 158.000 نفر
شهر فضولی در ابعاد 1.386 کلیومترمربع و جمعیت 100.00 نفر
شهر جبراییلی در ابعاد 1.059 کیلومترمربع و جمعیت 51.600 نفر
شهر قبادلی در ابعاد 802 کلیومترمربع و جمعیت 30.300 نفر
شهر زنگیلان در ابعاد 707 کیلومترمربع و جمعیت 33.900 نفر
ترکیب و نفوس جمعیتی مذکور که اکثراً از ترکان جمهوری آذربایجان می باشند به علت اشغال خاک اجدادی خود توسط نیروهای اشغالگر ارمنی ملزم به مهاجرت اجباری و هدف دار شده اند.
نسل کشی و قتل عام خوجالی
شهر Xocalı جزء مناطق استراتژیک و مهم قره باغ کوهستانی می باشد که نیروهای اشغالگر ارمنی آنرا اشغال کرده اند. موقعیت استراتژیک خوجالی و اشغال آن توسط نیروهای مسلح ارمنی بود که سبب اشغال دیگر شهرهای جمهوری آذربایجان به مانند آغدام، شوشا، عسگران، خان کندی و ... شد. تنهاترین فرودگاه قره باغ در شهر خوجالی می باشد.
شهر خوجالی در اکتبر 1991 مورد محاصره نیروهای نظامی ارمنستان واقع شده بود. در 30 اکتبر راه زمینی اتصالی به خوجالی توسط ارامنه بسته شده و تنها راه ارتباطی از راه هوائی و هلیکوپتر بود. آخرین هلیکوپتری که قدم به خوجالی گذاشته در 28 ژانویه سال 1992 بوده است. پس از هدف گیری هلیوکپتر عادی که در شهر شوشا توسط نیروهای اشغالگر ارمنی مورد اصابت گلوله قرار گرفته وسبب کشته شده 40 انسان غیرمسلح شد این دسترسی نیز به پایان رسیده است. پس از 2 ژانویه برق شهر از کار افتاده و در نیمه دوم فوریه خوجالی توسط نیروهای اشغالگر ارمنی محاصره و اشغال شده است. برای اشغال شهر خوجالی نیروهای مسلح ارمنی از وسایل جنگی سنگین و توپ و تانک بهره برده اند.
شهر خوجالی که دارای 936 کیلومترمربع ابعاد و 2.605 خانواده به عبارت دیگر 11.356 نفر بوده در 26 فوریه 1992 توسط نیروهای مسلح ارمنی اشغال شده و در این اشغال نیروهای مسلح ارمنی مرتکب جنایت علیه بشریت شده اند. در حین قتل عام و نسل کشی ترکان خوجالی هیچ نیروی نظامی جمهوری آذربایجان در خوجالی نبوده و تماماً شهروندان عادی خوجالی مورد سلاخی ارامنه واقع شده اند. با توجه به داده ها تنها 150 شهروند غیرنظامی خوجالی دارای سلاح سبک اعمم از کلت و اسلحه تک نفره بوده اند. نیروهای نظامی جمهوری آذربایجان در حین قتل عام و نسل کشی ترکان خوجالی نتوانستند به مردم خود یاری رسانند و حتی اجساد قتل عام شده ها روزها در زمین ها بود.
نیروهای اشغالگر و مسلح ارمنی خوجالی را از سه طرف محاصره کرده و با استفاده از سلاح ههای سنگین و هلیکوپتر اقدام به اشغال خوجالی کرده اند. نیروهای مسلح ارمنی با اشغال شهر استراتژیک خوجالی پیامی به جمهوری آذربایجان داده و موقعیت نظامی خود را در شهر های اشغال شده تقویت کردند. بر اساس بسیاری از منابع ارمنی که اکنون نیز مورد دسترسی می باشد قتل عام و نسل کشی ترکان خوجالی تنها و تنها جهت اعاده حیثیت و انتقام برای نسل کشی کذائی 1915 بوده است.
در شهر خوجالی چه حوادثی رخ داده است؟
نیروهای مسلح ارمنی در شب 25 فوریه 1992 با همکاری رسته 366 روسیه اقدام به محاصره و اشغال شهر خوجالی نمودند. در این اشغال بر اساس آمار رسمی 613 نفر به طور عمد که تماماً از جزء انسان بدون سلاح و غیرنظامی بوده اند قتل عام و سلاخی شده اند. بیش از 83 کودک، 106 زن، بیش از 7 نفر پیر و کهنسال نیز جزء مقتولین خوجالی می باشند. بنا به حقوق بشر و قوانین جنگی در هنگام جنگ ها نیروهای هر دو طرف سعی در کاهش آسیب رسانی به اشخاص بدون سلاح و شهروندان عمومی دارند که متاسفانه در نسل کشی ترکان خوجالی برعکس نیروهای ارمنی تماماً با هدف گذاری قبلی هزاران انسان را به صلیب کشیده و سلاخی کردند. بیش از 478 نفر در قتل عام خوجالی دارای جراحات سنگین، بیش از 1275 اسیر و 150 نفر به طور کلی مفقود شده اند.
نسل کشی و قتل عام ترکان خوجالی در مدیای غرب:
مجله Krua l'Eveneman پاریس در تاریخ 25 فوریه: نیروهای ارمنی شهر خوجالی را اشغال کرده اند. دنیا شاهد اجسادی که به وحشی ترین ترتیب کشته شده اند بود. آذربایجانی ها از کشته شدن هزاران نفر خبر می دهد.
مجله Sunday Times لندن در 1 مارس 1992: نیروهای مسلح ارمنی هزاران خانواده را نابود ساختند.
مجله Financial Times لندن در 9 مارس 1992: نیروهای مسلح ارمنی مهاجرینی که به سمت آغدام حرکت می کردند را کشتند. منابع آذربایجانی از کشتار 1200 نفر خبر می دهد. 
مجله Times لندن در روز 4 مارس 1992: انسانهای بسیاری با فجیع ترین شکل ممکن کشته شده اند. در موردی از اجزای بدن دختربچه ای تنها جمجمه ای باقی مانده است.
مجله izvestia روسیه در 4 مارس 1992: دوربین های تلویزیون کودکی را نشان میدهد که گوشهایش بریده شده است. زنی نصف صورت اش متلاشی شده است. پوست سر مردان کنده شده است.
مجله Le Monde فرانسه در تاری 14 مارس 1992: ارگانهای خبری که در شهر آغدام قرار دارند از قتل عام و کشتار اهالی خوجالی خبر می دهند. بسیاری از اجساد کودکان سلاخی شده و پوست سرشان جدا شده است. ناخن های 3 نفر از مردان تماماً کنده شده است. این پروپاگاندای آذربایجانی های نیست تماماً حقیقت محض می باشد.
مجله izvestia مسکو در تاریخ 13 مارس 1992: ژنرال Leonid Kravets: من خودم در تپه بیش از 100 جسد دیدم. جسد کودکی جمجمه نداشت. اجساد زنانی که با شکنجه های فجیع کشته شده اند در همه جا مشخص بود. بسیاری از کشته شدگان کودک و زن بودند.
مجله Valeurs Actuelles پاریس درروز 14 مارس 1992: در این منطقه با تکنولوژی جدید و سنگین خود به شهر های مسلمانان حمله کرده اند. سازمان آسالا (سازمان تروریستی ارمنی) در سوریه و لبنان کمپ های متعدد آموزشی دارد. ارمنی ها آذربایجانیان را در قره باغ و خوجالی به قتل رسانده اند.
خبرنگار R. Patrick در محل حادثه حضور داشته است. وحشیتی که در کشتار خوجالی بود لکه ننگی در تاریخ اجتماعات می باشد.
گزارشگران Golos و V Stacko: جنگ صورت ندارد. تنها ماسک های خونی سبب کشته شدن هزاران زن، کودک خردسال و کهنسالان می شود. در خوجالی کودکان خردسال به چه سبب سلاخی شدند؟  یا مادرها به چه سبب کشته شدند؟ اگر خداوند بخواهد انسان را تنبیه کند عقلش را از او می گیرد.
مجله Nie بلغارستان و گزارشگر Violetta Parvanova: خوجالی فاجعه انسانیت می باشد.
در روز 3 مارس 1992 اخبار BBC Morning News ساعت 07:37 وضعیت را بدین گونه به تصویر می کشد: گزارشگرمان به صورت زنده اجساد بیش از 100 آذربایجانی را به تصویر کشیده است. بسیاری از کودکان قتل عام شده اند. به نظر گزارشگر بی بی سی به سر بسیاری از کودکان و زنان از نزدیک شلیک شده است.
16 مارس 1992 و خبری که در Newsweek و با گزارش Pascal Privat و Steve Le Vine تهیه شده است وضعیت را بدین گونه شرح می دهد: آذربایجان به مانند انبار اجساد شده است. تمام مردم شهر شخصی از خانواده شان را از دست داده و یاس داراند. این کشته شدگان در 25 فوریه و روز 26 فوریه توسط نیروهای مسلح ارمنی به قتل رسیده اند. آذربایجانیان ساکنین قره باغ و خوجالی می باشند که کشته شده اند. با توجه به اجساد مشخص می باشد که بسیاری از کشته شدگان در هنگام فرار با گلوله مورد هدف واقع شده و سپس از نزدیک به آنها شلیک شده است. بسیاری از اجساد جمجمه ندارند و یا نصف صورتشان تماماً محو شده است.
ارگان Human Rights Watch: قتل عام خوجالی پس از اشغال قره باغ بزرگترین قتل عام مردم بی دفاع و عادی می باشد که محقق شده است.
روزنامه نگار آمریکائی Thomas: عکاسان همکارمان از تماشا و ثبت تصاویر خوجالی بسیار متاثر شده اند. اجساد، کودکان، زنان، خانه ها و ... تماماً حقیقت دارد و باید صدای آن را به مردم دنیا رساند. برای شناسائی بصعی از اجساد به علت محو شدن صورت و جمجمه کاری نمی توان کرد. 
داوود خیریان روزنامه نگار ارمنی الااصلی که خود شاهد نسل کشی و قتل عام ترکان خوجالی بود و سپس به بیروت مهاجرت کرد در کتاب ‘For the Sake of Cross’ و در صفحه 63-62 وقایع را چنین بازگو می کند:
گروهی از ارمنی ها که مسئول سوزاندن اجساد کشته شده ها بودند در روز 2 مارس و در غرب یک کیلومتری شهر خوجالی اجساد بیش از 100 آذربایجانی را جمع آوری کرد. در آخرین کامیونی که اجساد را جمع آوری می کرد دختر کودک 10 ساله را مشاهده کردم. سر و دستهایش زخمی بود. صورتش بسیار زخمی بود  و از گرشنگی و سرمای طاقت فرسا رنج می برد ولی زنده بود. نفسهایش به سختی شنیده میشد. در چشمهایش ترس از مرگ به خوبی نمایان بود. در آن وانفسا سربازی به نام تیگرانیان آن را به مانند دیگر کشته ها روی بقیه اجساد انداخت. پس از آن تمامی اجساد را سوزاندند. برای من گوئی در حین سوختن اجساد صدای جیغ های متمادی تکرار می شد. نمی توانستم کار بکنم. من به شهر شوشا برگشتم. ولی آنها به خاصر صلیب جنگ را ادامه دادند.
قبول قتل عام خوجالی به عنوان نسل کشی
جمهوری آذربایجان از سازمانهای حقوق بشر بین المللی خواستار شناسائی قتل عام خوجالی با عناوین نسل کشی و جنایت علیه بشریت می باشد. قتل عام خوجالی با توجه به ضدیت با حقوق انسانی و حقوق بشری، حققو بین الملل، حقوق زمان جنگ، حقوق انسانهای غیرمسلح، کنوانسیون های حقوق بشری، حقوق شهروندی، حقوق سیاسی، حقوق در زمان آتس بس و بسیاری از حقوق های جهانی مغیر بوده و در تضاد می باش دو به همین دلیل به عنوان نسل کشی باید شناخته شود.
با توجه به بند موجود در قطع نامه سازمان ملل در 12 ژانویه 1951 محو یکی گروه ملی از هویت، ائنیکی و دینی به عنوان نسل کشی شناخته شده است. کشتار ترکان جمهوری آذربایجان در قره باغ و خوجالی بدون شک با قوانین موجود در سازمان ملل نیز باید جنیات علیه بشریت و نسل کشی شناخته شود. 
منبع نوشته: مقاله دکتر سینان اوغان با عنوان نسل نسل کشیهای که هویت ترکان را مورد هدف قرار داده است.
 http://www.urmiyenews.com/2012/02/turklere-qars-yaplan-soyqrmlar-ve-xocal.html?spref=fb

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

امروز در تاریخ: نسل کشی ترکان خوجالی در آذربایجان

امروز در تاریخ 25 فوریه مصادف با نسل کشی و پاکسازی ائتنیکی ترکان آذربایجان بدست ارامنه می باشد. در نیمه های شب 25 فوریه  سال 1992 که تاریخ در حال ورق زدن روز 25 و ورود به روز 26 فوریه بود نیروهای مسلح ارامنه با همکاری گردان 366 روسیه شهر خوجالی جمهوری آذربایجان را اشغال کرده و به تمام معنا یک لک سیاه و فراموش نشدنی را در تاریخ ارامنه را محقق ساختند.
نیروهای مسلح ارمنی با استفاده از تجهیزات سنگینی که در ارتفاعات شهر خانکندی تعبیه کرده بودند با همکاری گردان 366 اتحاد جماهیر شوروی شروع به هجوم و اشغال شهر خوجالی کرد. ارمنی ها در اوایل شب با توپ و تانک شهر را مورد آتش سنگین قرار داده و در اثنای ساعت 05:00 صبح شهر Xocalı را اشغال کردند. 
حدود 2500 نفر از جمعیت ترک که پس از باخبر شدن از محاصره و اشغال خوجالی به امید رسیدن به شهر آغدام راه می افتند در راه به صورت ناجوانمردانه و بسیار وحشی گرانه 613 نفر از این اشخاص غیرمسلح توسط داشناکهای ارمنی قتل عام و سلاخی می شوند. 
در نتیجه این نسل کشی و پاک سازی ائتنیکی 63 کودک، 106 زن، 70 زن و شوهر قتل عام می شوند. در نسل کشی ترکان خوجالی 8 خانواده تماماً مفعود، 25 کودک هر دو والدین و 103 کودک یکی از والدین خود را از دست می دهند. 76 نفر از کسانی که قتل عام شدند کودک بوده اند. 
در قتل عام و اشغال شهر خوجالی 1275 شهروند اسیر و 150 نفر دیگر مفعود شده اند. 
این نسل کشی و قتل عام در تاریخ به عنوان پاک سازی ائتنیکی خلق ترک جمهوری آذربایجان مورد تائید بسیاری از مجامعه جهانی واقع شده است.
فیلم های مستند این نسل کشی را می توانید از لینک های زیر مشاهده و یا دانلود کنید:
Khojaly Tragedy - 1 (8,12Mb)
Khojaly Tragedy - 2 (12,4Mb)
Khojaly Tragedy - 3 (12,2Mb)
Khojaly Tragedy - 4 (28,5Mb)
نسل کشی ارامنه طی تاریخ در بخش های جنوبی آذربایجان نیز به سالهای 1918 باز می گردد که ارمنی ها هزاران ترک را در شهرهای اورمیه، خوی، سالماس، و ... قتل عام می کنند.
قتل عامهای متعددی که در تاریخ بر علیه ترکان صورت گرفته بسیار می باشد. از قفقاز، بوسنی، مورا، بالکان و ... از نسل کشی هائی بوده است که تنها سبب این نسل کشی ها ترک و مسلمان بودن مقتولین بوده  است. 
در قفقاز نیز طی 2 هزار سال گذشته قتل عامهای متعددی بر علیه هویت ترک شکل دهی شده است. قتل عامهای ترکان چوخر سعد (ایروان)، باکو، گنجه، ایغدیر تنها نمونه های چندی از این نسل کشی هائی می باشد که هویت ترکان را هدف قرار داده است. از نزدیک ترین نسل کشی ها و پاک سازی های ائتنیکی بر علیه هویت ترک مربوط به سال 1992 درجمهوری آذربایجان و شهر خوجالی می باشد. 
در سال 1988 نیروهای اشغال گر ارمنی با استفاده از آشوب ها و اوشاع نابسامان سیاسی آزربایجان شمالی بهر جسته و جنگی را بر علیه ترکان جمهوری آذربایجان آغاز کردند که در نتیجه این جنگ 20% خاک های ملی ترکان جمهوری آذربایجان تحت اشغال داشناکهای ارمنی درآمد.پس از شروع جنگ 1 میلیون شهروند ترک جمهوری آذربایجان مجبور به ترک دیار و کاشانه خود شد، به طوریکه از جمعیت 8 میلیونی جمهوری آذربایجان 1 نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شد. ترکان آذربایجان جزء بزرگترین جمعیت کوچ کنندگان دنیا محسوب می شود. اکنون 13% مردم ترک در خاک هائی اشغالی به سر می برند که از نظر تاریخی جزء مناطق تاریخی ترک محسوب میشوند. 
اولین قتل عام و نسل کشی ارمنی ها بر علیه هویت ترک در سال 1905 -1907 صورت گرفته است که علت این نسل کشی نیز ایجاد ارمنستان خیالی بزرگ بوده است. در وهله دوم در سالهای 1918-1920 برای بار دوم ترکان مورد نسل کشی ارامنه واقع می شوند. در کوچ اجباری و هدف داری که بر مردم ترک ساکن شهر چوخور سعد(ایروان) در تاریخ 1948-1953 صورت می گیرد ارامنه با همکاری روس ها تمامی ترکان ایروان فعلی را کوچ اجباری می دهند. در این کوچ اجباری و هدف دار 150 هزار ترک آذربایجانی به صورت مهاجر مجبور به کوچ اجباری می شود. قتل عام چهارم ارامنه بر هویت ترک منطقه در سال 1994 می باشد که قتل عام خوجالی در ادامه این تاریخ صورت گرفت.
منبع:سایت اورمیه نیوز
 http://www.urmiyenews.com/2012/02/tariximizde-bugun-xocal-soyqrm.html

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

من یک خائن هستم

رضاطالبی

همیشه احساس  می کردم خیانت چیز بدیست.زشت است  نباید اذعان کرد،هر گاه کسی  طوری در شما القا کرد که خائن هستی باید با او برخورد کرد و دلخور  شد.خیانت را هر زمان زشت می دانستم ولی حالا نه ،زیرا در خویشتن این  احساس را دارم که خیانت لذت بخش  است ،زیباست و فریبا ...چیزیست که در درون دلم احساس میکنم .
حسی که به من می گوید خائن هستم ،حسی که بد نیست و حتی با آن احساس غرور و برتربینی نیز می کنم.همانند پدری که شیطنت فرزند  خودرا در مقابل چشمان خویش می بیندو  به جای متنبه کردن وی در دل خود  احساس رضایت و امید را پرورش  می دهد.

بنابراین  من یک خائن و خیانت را نیز دوست دارم. نقطه سرخط

هرگاه با جمعی از اسلام گرایان نشستم و برخاستم  ،در ظاهر با من خیلی خوب بودند من هم حس خوبی داشتم ،احساس می کردم دارم به خدا نزدیک میشوم...حس خوبی است..فضای معنوی ...اما ناگهان همه چیز تغییر کرد...لحن ها برخوردها عوض شد ..پشت سر زمزمه هایی می شنیدم..یکی چپ می گفت،دیگری راست و ان یکی در دوردستها مرا ملی گرا و پان ترک میخواند...ایستادم.برگشتم به گذشته زیرا در کاغذ نویسنده این امکان را دارد که برگردد ،اگر این امکان را دارم دنباله نوشته را بخوانید وگرنه شما نیز زیر لب زمزمه خویش را ادامه دهید وشاید ....

....هرگاه با  جمعی از ملی گرایان باصطلاح ایرانی نشستم و برخاستم،با من خیلی خوب بودند من هم حس خوبی داشتم ، به من می گفتند اصلا شماها به ما هویت دادید،اصلا هندوانه را شماها زیر بغل ما گذاشتید و چه افتخاری بزرگ تر از این!احساس می کردم دارم به یک تاریخ رویایی و خیالی رسیدم که سیاهچاله های درونم را ارضا خواهدکرد...فضای ایرانی ...و نیم پرده های سه تار تکراری امواج ان ور آب...اما ناگهان همه چیز تغییر کرد.. ...لحن ها برخوردها عوض شد ..پشت سر زمزمه هایی می شنیدم..یکی چپ می گفت،دیگری راست و ان یکی در دوردستها مرا ملی گرا و پان ترک میخواند...ایستادم.برگشتم به گذشته...

...هرگاه با  جمعی از اصلاح طلب ها و رفرمیست ها نشستم با زهمان ماجرا ...اولش خیلی خوب تحویلم گرفتند اما بعدش بازهم همان قضیه بالا پیش می آمد ..همه طردم می کردند..انگار بر روی پیشانی من نوشته است قابل اطمینان نیست...سوس..پیش او حرفی نزنی ها!...آنتنه!.....ببینم برنامه ات با فلانی چیه؟...یک چیزهایی می گفت خواستم از خودت بشنوم....با اصولگراها هم همین طور ،با ناسیونالیت ها هم،با کمونیست ها،با پان ایرانیست ها با........همه گفتند : هرری...خیلی عامیانه وراحت ....در حالیکه بشقاب کوچک من تنها کانال تبریز-فرکانس اورمیه و پلاریزاسیون مثبت را اگر دریافت کند می کند حال انکه بشقابهای عظیم آنها از هاتبرد گرفته تا سیروس را ذریافت می کردند انهم با ال ان بی انگلیسی ،حال انکه من حق کف زدن برای آواز برادر هم خونم با ال ان بی ساخت قلعه بابک را نیز نداشتم....

..روح ملی و قومی خودم را داشتم ودارم ..چندبار پیش کشیش خانه سفید اورمیه اعتراف داده بودم و او گفته بود که فرزندم خداوند تورا بخشید ولی باز ول کن نبودم...عین معتادی که اخر نعشگیست دنبال مواد بودم...ولی فکر کنید که الان ندارم،چون میخواهم شما را به سالیان دور ببرم زمانیکه داشتم....اولین بار نوشتن را در 10 سالگی در نشریه ای بنام کوثر که خودم بانیش بودم در مسجد محلمان نوشتم...دریک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم....یقه تمام پیراهن هایم را پاره کرده بودم تا آخوندی دیده بشود...بچه های محل به شوخی به من می گفتند تقواجران(تقواپاره کن!)....اسم نشریه و کانون راهم گذاشتم کوثر...همه می گفتند زنانه است این یعنی چی؟...حالیم نبود شور انقلابی پدرم در فضای بسته خانه به من منتقل شده بود..بچه 10 ساله و کانون و نشریه؟....برو بابا همه بهم می گفتند....اولین نوشته ام را بنام شهریار نوشتم..حیدربابایش را حفظ کرده بودم ..البته یک کم و انهم غلط دار...روی برگه های امتحانی که بهشان طبقه می گفتند نوشتم و کپیشان گرفتم و پخش کردم...این شد نشریه من و کانون مجازی بنده با یک مهری که پولش را از صندوق صدقات خانه که روی یخچال بود غرض گرفته بودم ..ان هم چه صندوقی ،دیگ سفالی را کرده بودیم صندوق صدقات..البته بعدش پدرم فهمید و بسیار عالی گوشمالیم داد...نشریه پلمپ شد از طرف هیئت امنای مسجد محل که در شورای میلیونی مغازه سرکوچه مسجد تصمیم گرفته بودند ...آنها نشر تفکرات ملی آذربایجانی را متناسب با شان مسجد نمی دانستند و من را ننگ نام پدرم عنوان می کردند...دیگر کسی به من اهمیت نمی داد..موقع ورود به مسجد من را سرکار می گذاشتند...مگر مسجد جای مسخره بازیه شعر هارت و پورتی چاپ می کنی و میدهی دست بچه های مسجد محل برای چی!کی یادت داده..یک الف بچه که اینجور چیزها حالیش نیست...آن زمان نفهمیدم که من با این تفکر ارضا نشدم و احساس کردم رفتار زشت و خشن علی کمیته(یکی از اعضای هیئت امنای مسجد محل) سبب شد من زده شوم...اما این طور نبود همانند مریدی که دنبال مراد خود بود سیگنالش را از آنجا نگرفت و مودبانه آنچه را که مراد می پنداشتم مرا مرید نمی پنداشت!...

اصلاح طلب  شدم.. قبل از.رای گیری انتخابات  بود ...عکسهای خاتمی را می چسباندم  به درو دیوار...با پول خودمان سریش می خریدیم و شبها یواشکی برای اینکه  بچه های ناطق و اینها نبینند ماهارا ...بیشتر فوکوس کار بر روی  محلات اعیان نشین بود.....انتخابات تمام شد و خاتمی بر سر کار امد...دیگر میشد شعر حیدربابا شهریار را در یک نشریه فتوکپی گرفته بدون مجوز چاپ کرد..اما فقط در همین سطح مسجد و محل ...مانند دوی امدادی بود دونده تغییر می کرد ولی محموله ثابت بود..اینجا هم دوام نیاوردم ...سوسول و روشن فکر و پولدار و مذهبی وترتمیز ویا ریشدار و ادکلن زده و سامسونت دار وبدون لهجه و عینک آستیگمات نبودم....عکس خامنه ای رابه  جای عبای مشکی با عبای شکلاتی بالا سرم نصب نمی کردم...

پان ایرانیست شدم...دیدم نمی توانم خودم را بالاتر از خودم ببینم..نمیتوانستم به خودم بگویم  خودت نیستی!....اصولگرا شدم...دیدم نمیتوانم دروغ بگویم و نماز هم بخوانم....مجاهد  شدم دیدم نمی توانم با داس به ملاقات گل رز بروم و به جای کلمه ریش  در فرهنگ لغتم کراوات را تعریف کنم  که مترادفند...مانند مانکنی با لباس های  مد مختلف!!!...کمونیست شدم دیدم تمیتوانم ملت را قول بزنم و بعد پول بزنم و بعد .....

...از همه آنها فرارکردم و هویت طلب  شدم....هویتی که آمیخته با این آش رشته ای که خودم پخته بودم بود.حال پیداکنید پرتغال فروش را!؟

...هویتی که  اصلاح طلبش اصولگرا،اصولگرایش پان ایرانیست،پان ایرانستش اسلامی،  اسلامیش رمال، رمالش اصلاح  طلب بود!چپش راست و بالاخره هر کسی به نوعی استفاده می کرد از این آینه پاک و صیقلی که رخسار همه را نظیف نشان میداد حال انکه اکنون وااسفا که شکسته و خورد شده است و تو حتی اگر آتیلا هم باش چیزی جز تکه های صورت پریده نشانت نمی دهد!

بلی من هویت طلب(ملتچی) شدم و هویتم و ترک بودنم را از کسی خواستم که از من گرفته بود،هویتی که هزاران سال در صندوقچه پیرزن شنل قرمزی فاشیستی نگهداری میشد و جز با شمشیر اکس کالیبور که در سنگی بنام من فرورفته بود قفلش شکسته نمی شد....

...شروع کردم  عکس گرفتن از خودم...هویت میخواهم  دیگر!!ماهنی و ترانه خواندن  برای خودم..و نوشتن برای خودم....دیگر  میتوانستم حیدربابایم را روی  یک کاغذ آ4 چاپ کنم و به  دیوار دانشکده بچسبانم....همه هم  تشویقم کنند...دیگر میتوانستم در  مسجد هویت طلب اصولگرا باشم  در انتخابات اصلاح طلب در  ناسیونالیسم آذربایجانی در مبارزه  هم مجاهد نباشم!

..هویتم را  خودم ساختم :
1-یک قاشق  مربا خوری ایرانیت
2- یک قاشق  غذاخوری منیت
3-یک فنجان  اسلامیت
4-دو قاشق  چای خوری موسیقی پاپ
5-یک قاشق  مربا خوری موسیقی سنتی
6-یک قاشق  چایخوری سکولاریسم
7-دو قاشق مرباخوری دستگیری
8-دو قاشق  غذاخوری اینترنت
9-یک قاشق  غذاخوری تهمت و افترا
10-سه قاشق  غذاخوری ترجیحا استیل ،اطلاعات  و آدم فروشی
11-یک لیوان  آبخوری پر جهالت

اینها را همه  من از این ایستادن هایم و تفکراتی که کورکورانه دردرونشان بودم به ارمغان گرفتم و معجونی ساختم به عنوان  هویت طلبی،به خورد جوانک تکیده  بر درخت پیر آذربایجان دادم.آن جوان من....مخلوطی از تفکرات ای-دموکراسی(دموکراسی فضای مجازی ) و تفکرات نیم بند چپی  و راستی و اسلامی و اندکی  ملیت آذربایجانی و هویت طلبی مرا  تشکیل دادند تا هویتم را بطلبم.اما  من تاب برنیاوردم...زنگ کلاس خورده شد...شاکی از خورده شدن زنگ توسط گوش و حورده شدن مغز توسط مربی ای که  اینها را به من اموزش  داد و زدم زیر من علمنی حرفا و قد بلند کردم....گفتم این هویت خواهی  آذربایجانی نیست که در قهوه خانه ای در کلن بنشینم و خاکش را به تاراج  دشمنانم دهم...در بهارستان گوشی زیر  گوشم جک ترکی بگم و بدوم برای نماز ظهر به امامت موسوی خوئینی ها!...در پاستور موقعی که نوبت ا مسال اذربایجان میشود سر قمار عاشقانه..جفت 6 بیاورم و ترک بودن را ببخشم به هزاران سال پیش و بگذارم در همان صندوق پیرزن قصه های شنل قرمزی و هفت کوتوله...

شنل قرمزیش من....و  هفت کوتوله اش ..ارمنستان و کردستان  و رژیم فاشیستی ایران و روسیه  و غرب و دوتایشان هم انانی که خاک آذربایجان را در کلن و اولاف  پالمه معامله کردند!اما این کوتوله ها برعکس داستان دیگر از شنل قرمزی  خسته شدند و با پیرزن جادوگر عهد  بسته اند به جای سیب سرخ حوا  آش شلعه قلمکاری به خورد من یا ما داد ، حال آنکه مراد از من اینجا جسم آذربایجان هست..که خوراندنش.....

آش را پختم و آن را خوردم...شدم هویت طلب خواب رفته..شنل قرمزی خوابید و هفت کوتوله به شادی مشغول و پیرزن جادوگر صندوق در بغل عازم کلن شد.

...من یک  خائن هستم چون اینها را می  گویم چون آذربایجان و آزادیش  برایم مقدس است  تا جاییکه  داناییم مقدس باشد ..زیرا هیچ  تضمینی نیست بعد از رهایی  آذربایجان دوباره زیر یوغ یک  ملت غیرترک دیگر نرویم!زیرا  هنوز یک لیوان جهالت آش کار  خودش را میکند....پس من یک خائنم چون جاهلم و نمی دانم اگر شمشیر اکس کالیبوررا از منیت خود دربیاورم میتوانم صندوقچه پیرزن جادوگر را بشکنم و خودم را از درون صندوقچه بیرون بیاورم

فساد اخلاقی همراه با تضادها و پارادوکس های  اسلامی و آتائیستی و چپی و راستی  برایش همان قاشق های غذاخوری کافیست اما همانند زهر عقرب کارش را میکند

من یک خائن هستم چون فاسدم چون به همه تهت  میزنم زیرا پشت سر هر کسی که نام  آذربایجان را چه درست یا غلط حمل  میکند حرف می زنم بهتان میزنم...

من یک خائنم...زیرا همه چیز در من وجود دارد جز ملیت خواهی  آذربایجانی و ترک،از اصلاحات گرفته  تا جبهه منفعل صولگرایی،کمونیست و...و اگر هم بوده فردی هویت طلب محض گوشه زندان،خانه چوپی و یا در تبعید و فرار باید اورا جستجو کرد زیرابازیکن دوست دارد با مهره های دلبخواهش بازی کند چه سفید باشد چه سیاه!

من یک خائنم  زیرا بدون اینکه کاری کنم دستگیر شده ام...وباوقف به دستگیری کاری نکرده  ام !

من یک خائنم  زیرا با دو تا چک وسیلی محتویات هارد را منتقل کردهام به هارد خزانه ملی!

من یک خائنم زیرا در 10 سالگی به جای نوشتن اشعار خلیل رضا شعرهای شهریار را با خودکار بیک نوشتم و شروع کردم به شعر گفتن سپید و نو و یک شبه شدم شاعر ملی آذربایجان!

من یک خائنم زیرا همیشه شکم جسم خودرا سیر کردهام ولی شکم  اعتقاد و ایدئولوژی خودرا خالی و اگر پرکرده ام با اندیشه های  ضد ترک!ضد خود من خود دشمن خود بودم!

من یک خائن زیرا موقعی که پدرم من را میزد به او نگفتم که حرکت بدون پول معنایی ندارد  تا من را نزند و قانع شود از نان مهم تر دان هست یعنی بدان ای پدر درد من هویت است!

من یک خائنم  زیرا سیبی را که پدرمان 8 هزار سال پیش  به ما داده بودن را به کوتوله ها دادم تا بخورند و هسته اش را زهآگین در آشی  که برای خودم پخته ام بریزند

من یک خائنم  هنگامی که آشپز آشم از من یک خروار  دانایی و سیاست از من خواست به جایش عصاره یک خروار جهالت و  شعر ازاد و موسیقی جاز و شعارهای  پوچ را درون آشش ریختم

من یک خائنم  زیرا هرکس پول بیشتری به من میداد  خانه ام راد خیابان دانشکده شهر  اورمیه به او فروختم
من یک خائنم  زیرا حبابهای توخالی را انقدرباد کردم که بالا رفتند وترکیدند و سنگهای سنگین صیقلی را زیر آکواریومی  که از ذهن خود ساخته بودم برای زیبایی مجازی نگه داشتم.

من یک خائنم  زیرا دست چپم را به کرد سرم رابه روس دست راستم را به فارس و قلبم را به ارمنی دادم.

حال با دست  راستم مینویسم، با دست چپم دری  رو به ناکجاآباد باز میکنم،با سرم  می اندیشم و با قلبم عشق می ورزم.....حال  انکه این سپید برفی چشمانش با زهر  پیرزن جادوگر خوابیده است...پس بین حال مارا ای زاهد شبانگاه!.

 پس من یک خائنم زیرا همواره به جای آذربایجان فریاد ایران داده ایم و سرزمینی را که همیشه جان به ما گفته است به ران فروخته ایم،یعنی جان را از توشنیده ایم ای آذربایجان و ران و دورشدن را از توشنیده ایم ای ایران...اما ترسیده ایم بگوییم آذربایجان!

پس نتیجه  می گیرم که من یک خائنم...شما چطور آیا  خائن هستید؟آیا دوست دارید آش برای خود بپزید؟ اگر این گونه است  به کودکانتان اسم ترکی بگذارید  ولی با او فارسی صحبت کنید!وارد فیس  بوک شوید و به جای تولید فکر،عکس  و موسقی پخش کنید و هرازگاهی به اسم ملیتچی دوست دختر یا پسری ردیف کنید!و به جای نقد از همدیگر تعریف کنید و بخوابید و بخوابید و بخوابید که هنوز کسی برای بیدار کردن این سپید برفی آذربایجان جنوبی لیاقت بوسیدن لبان تمثیلیش را نیافته است ...پس من یک خائن هستم همانند نتیجه گیریهای بی سرو تهی که ما میکنیم که نه. نه....ما خادم هستیم ..من هم بی سرو ته با اقتدار می گویم یک خائن هستم......
رضا طالبی

پوستر یونسکو به مناسبت روز جهانی زبان مادری


اهمیت زبان مادری در ایجاد فرهنگ و شکل دهی هویت ملی

اومود اورمولو
یکی از مهمترین عناصری که جوامع را از دیگر اجتماعات متمایز می کند زبان و فرهنگ می باشد. زبان یکی از مهمترین عناصر تشکیل دهنده هویت و فرهنگ ملی می باشد. 
زبان مادری نحوه بیان تکامل ملتی به شیوه خود می باشد. نوع نگرش به جهان پیرامون و حیات را ملت ها بوسیله ابزار زبان مشخص می سازند. ملل و ائتنیسسیته ها کائنات و جهان پیرامون را هر یک با نشانه های زبانی خود آشکار می سازند. بنا بر آنچه که گفته شد می توان زبان را به عنوان فرم دهنده اجتماع نامگذاری کرد. انسانهائی که در یک اجتماع زندگی می کنند محیط و جهان پیرامون خود را نه به شکل حقیقی آن بلکه به شکل زبانی که به آنها ارائه می شود می نگرند.
از زمانی که مفهوم ملت با ارزش ها و مفاهیم خاص مشخص شد مشخصه ها و خصوصیات ملت در زبان نیز کم و بیش نمود داشته اند. بر اساس گفته ها زبان شناسان مشهور دنیا خصوصیات معنوی ساختارهای اجتماعی ملتها، کاراکترهای روشنفکران، شخصیت های ملی در زبان و فرهنگ اجتماعات دارای علایق و پیوندهای بسیار زیادی می باشند. بنا به این گفته می توان زبان را از آثار قدرت معنوی یک ملت نام برد. نمای روح بیرونی یک ملت پیوسته در زبان خود را نمایان می کند. بر اساس گفته ویلهلم فون هومبولت (Wilhelm von Humboldt) زبان شناس، دیپلمات و فیلسوف آلمانی "زبان یک ملت روح آن می باشد، و روح ملتی در زبان آن نهفته می باشد".
در عصر کنونی تغییرات متعدد و پرسرعت جزء خصیصه های اجتماعات می باشد. در عصری که مفاهیم و تفکرات از نو شکل می گیرند مفاهیم و اساس هائی که در زمینه فرهنگ شکل گرفته اند بی شک بدون استفاده و کاربرد نخواهند بود. مسائلی که در محیط خانواده، محیط کار و ... اتفاق می افتد ما را از نو برای دوباره اندیشیدن و تفکر وادار می سازد. این ارزیابی ها به عنوان پلی فرهنگی مابین زمان گذشته - حال و زمان حال و آینده بوده و به عنوان دارائی های فرهنگ نمود پیدا می کند.
اگر در روستای و یا شهری دور دست زندگی کنیم نیز با این مفهوم و عناصر مرتبط با آن مواجه خواهیم شد. 
در تمامی بخش ها و دوره های زندگی اجتماعیمان با این کلمه و مفهوم مواجه می باشیم. از فرهنگ زبانیمان بحث می کنیم، پل ارتباطی مابین تکنولوژی، مدنیت و فرهنگ را مورد ارزیابی قرار داده و بحث می کنیم. با مفهومی که در تمامی شاخه های هنر خود را بروز داده استفاده می کنیم، فرهنگ موزیک، فرهنگ سینما، فرهنگ ادبیات و ... را می گوئیم. برای معرفی زندگی اجتماعیمان از کلمات و مفاهیم فرهنگ شهری، فرهنگ روستائی و ... بهره می بریم.
این مفاهیم تنها در مقالات روزنامه ها، کانال های تلویزیونی و رادیوئی و مجلات جای نگرفته در تمامی بخش های اجتماع پیوسته در حال جای گیری و استفاده می باشند.
طی سالهای متمادی از چگونگی شناسائی، تاثیرات و قدرت فرهنگ مان بحث های متعددی را محقق ساختیم. در این سالها بحث ها و مقالات متعددی در مورد چگونگی حفظ فرهنگ و انتقال آن به نسل بعدی مان بحث های متعددی را شکل دادیم. بسیاری از انسانهای پیرامونمان با سمپاتی و بسیاری دیگر با آنتی سمپاتی به موضوع نگریستند.               
در تعریفی که متخصصین سازمان جهانی یونسکو در ارتباط با فرهنگ بیان می دارند اشاره به خصوصیت تکامل و سیر تاریخی فرهنگ دارند. این شعار همواره به نقش محتوائی شعور اجتماعی- معنوی فرهنگ اشاره داشته و بر روند ضرورت نقش ملی فرهنگ تاکید دارد. بر اساس تعریف نیز فرهنگ ها تنها در سایه داشته های تاریخی اجتماعی ظاهر می شوند. فرهنگ ها در طی دوره های متعدد انسانی ظاهر شده و سبب استواری ملت ها شده و میشوند.
بر اساس نظریه ای قدرتی که سبب احیای تاریخ به امروز شده علم، فرهنگ و هنر بوده و این سه عنصر تاریخ را تا ابد همراهی خواهند کرد. طی زمانها و دوره های متوالی عناصر فوق در تاریخ تاثیرات فراوانی داشته اند.
اگر فرهنگ و ملت را به کودکی در درون رحم مادر تشبیه کنیم. تنها بند ناف کودک را به مادر متصل کرده است. اگر آن بند ناف را جدا کنیم نتیجه فاجعه بار خواهد بود. ملتها تنها با فرهنگ خود می توانند زیسته و به رشد و شکوفائی برسند. 
فرهنگ ها دارای جایگاه باور و اعتقادات دینی، اطلاعات تاریخی، ارزشها، عادات و رسوم و ... ملت ها می باشند. به طور کلی فرهنگ نوع و شیوه زندگی ملتی می باشد. 
فرهنگ شیوه زندگی اجتماع مشخصی در یک منطقه جغرافیائی می باشد. این فرهنگ در هنر، سیستم اجتماعی، عادات و رسوم این خلق پیوسته جاری می باشد. انسانهائی که دارای فرهنگ یکسانی بوده و در یک محدوده جغرافیائی مشخص زندگی کرده و زبان یکسانی را بکار می برند با تعریف دیگر انسانهائی که این خصوصیات را در چهارچوب گفته شده همراهی نمی کنند بی شک دارای تفکرات، هیجان ها، نوع بینش و نگرش متفاوتی می باشند. 
اهمیت زبان مادری در ظهور و شکل دهی معنای هویت ملی
زبان در بسیاری از اوقات به عنوان رابط و واسطه ادراک بین انسانها تعریف می شود. در زمانهای اخیر به جای رابط مفهوم برقرای پیوند را بکار می بریم. این تعریف در عین ناقص بودن بخش های اجتماعی و فرهنگی زبان را نادیده گرفته و زبان را به مانند یک تلفن موبایل تعریف می کند. اگر قصدمان از تعریف فوق برای زبان تنها برای بیان زبانهای ماشینی رابطی که پس از ظهور کامپیوتر در دنیای برنامه نویسی ظاهر شده اند باشد شاید این تعریف بتواند معنا و مفهوم زبان را دربرگیرد، ولی بی شک برای زبانهای انسانی تعریف فوق بسیار عاجز و ناتوان می باشد.
زبان انسان واسطه و حاصل هزاران سال انباشتگی تجربه می باشد. هر زبان ناشی از تجربه متفاوت یک اجتماع و یک خلق می باشد. زمانیکه علم روز قادر به کشف تاریخ عمیق گذشته نبوده و عاجز می باشد زبان مردم مشخصی که در یک جغرافیای مشخصی زیسته اند اکثر ویژگی های آن اجتماع را کم و بیش منتقل می کند. مردمی که در جغرافیای مشخصی زیسته ، شرایط جغرافیائی، پوشش گیاهی و تنوع حیوانات و ... در شکل گیری محتوای زبان نقش بسزائی داشته و دارند. برای مثال اعراب برای بیان مفهوم شتر کلمات متعددی را بکار می برند در دیگر سو اسکیموها نیز برای بیان مفاهیم برف و یخ کلمات مختلفی را استفاده می کنند. بر همین اساس زبانها در حین زاده شدن خود گذشته تاریخی و نوع زندگی آن خلق یا اجتماع را در تونل تاریخ و زمان به خوبی مشخص می سازند. 
برای مثال در ایجاد زبان ترکی ترکان بوُزکْر (bozkır) مشخصات جغرافیائی و نحوه و نوع زیست این اجتماع ترک به خوبی نمایان می باشد. این قوم ترک برای تمامی حیوانها اسامی خاص خود را داشته و حتی برای نامیدن و تمایز اسبها نام رنگ هائی را نیز ایجاد کرده است. در زبان ترکی bozkır برای بیان شرق مفاهیم گون دوغوشو(محل زاده شدن خورشید)، غرب گون باتی سی(محل غروب خورشید)، شمال گئجه اورتاسی (نیمه شب)، جنوب گوندوز اورتاسی (نیمه صبح)، تانری (آسمان)،گوغو گوْک(آسمان) و ...بکار می رود که نشان از اهمیت فعل ها در زبان bozkır ها می باشد. با مثال های فوق می توان به نوع برخورد روانشناسانه این اجتماع ترک پی برد ، به طوریکه برای آمدم، رفتم، دویدم و ... احتیاجی نبوده و فعل در جمله محل، زمان و شرایط را به خوبی ابراز می کند. برای مثال برای بیان جمله دیروز به خانه آمدم bozkır ها جمله دیروز قبل از غروب آفتاب به خانه آمدم (دونن گونش باتمادان ائوه گلدیم) را بکار می برند که جمله فوق به خوبی شرایط طبیعی و فرهنگ این قوم ترک را ابراز می کند. 
روندی که فرهنگ ها طی دوره های متوالی بر یکدیگر گذاشته اند به بهترین وجه ممکن در زبان اجتماعات جای خود را حفظ کرده است. کلمات غیرخودی زبانهائی که انسان ها امروزه به کار می برند نشان دهنده همان ارتباطات و علایق فرهنگها می باشد که در بستر زبان بروز کرده اند. انسانها تنها با تحقیقات علمی و زبانشناسانه می توانند از نحوه ارتباط اجتماعات و خلق ها مطلع شوند وگرنه راه را به بیراهه خواهند رفت. زبان مادری را نمی توان به مانند زبانهای خارجی با استفاده از قوانین آموزشی و سیستم ها آموخت چون قبل از بوجود آمدن سیستم های سیاسی و آموزشی زبان مادری می زیسته است. "کودکان با استفاده از رفلکس هائی که از اشیاء موجود در محیط می گیرند زبان مادری را می آموزند". در واقع زبان مادری به مانند چشم، حس بویائی و چشائی و تمامی ارگانهایمان یکی از طبیعی ترین خصوصیات هر انسانی می باشد. این تکامل همواره از پدر و مادر به کودکان به ارث رسیده و طی حیات بشری این روند ادامه داشته است. حتی این روند برای کودکانمان و نواده هایمان نیز تکرار خواهد شد. از یک سو زبان اجتماع مشخصی که در طول تجربه هزاران ساله گسترش یافته و از دیگر خصوصیت یادگیری طبیعی زبان در کنار هم یکی از مهمترین عناصر تشخیص اجتماعی می باشد. در سایه زبان فرد در کنار شناخت الفبای محیط خود را درون اجتماع حس کرده و تفاوت اجتماع خویش را با دیگر اجتماعات به خوبی درک می کند. در همین صورت می باشد که زبان فرد را عضوی از اجتماع مشخص تعریف کرده و هویت می بخشد و از دیگر سو با استفاده از تفاوت های زبانی اجتماعات مفهوم ملت را تقویت می کند. در کنار زبان برای معنا بخشیدن مفهوم ملت عناصر متعدد دیگری نیز وجود دارد، ولی بنا به تحقیقات متعدد در ایجاد جوامع زبان از مهمترین عناصر تشکیل دهنده می باشد.
بحث هائی که در مورد زبان در مطالب بالا ذکر شده است از اهمیت زبان برای هر اجتماعی سخن می گوید. اهمیت زبان هر اجتماع با تحقیقات زبان شناسی و گسترش زبان معنا پیدا می کند.  زبان با اجتماع رشد و تکامل می یابد. 
آموزش به زبان مادری مسئولیت گسترش و حفظ زبان اجتماعی را به دوش می کشد. هیچ اجتماعی بدون آموزش به زبان مادری و تنها با گفتگوی روزانه به زبان مادری قادر به حفظ و گسترش زبان اجتماع خود نمی باشد. "حفظ ملتی به آموزش به زبان مادری وابسته می باشد". در کنار عوامل اقتصادی و سیاسی آموزش به زبان مادری از پر اهمیت ترین موضوعات حفظ ملتی بوده و در غیر اینصورت اجتماع تابع و تحت سلطه خلق و اجتماعی دیگر خواهد بود.
کشور بنگلادش در سال 1999 پیشنهادی برای نامگذاری 21 فوریه (2 اسفند ماه) در دنیا برای پاسداشت زبان مادری به سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (یونسکو) ارائه داد که این پیشنهاد به تصویب نمایندگان بسیاری از کشورها رسید. پس از این واقعع تاریخی ارگانهای متعددی در جهت حفظ و پاسداشت زبان های بشری دنیا شکل گرفت و همه ساله در روز 21 فوریه در بسیاری از کشورهای دنیا مراسمات فرهنگی متعددی برگزار می شود.  
متاسفانه در جامعه چند ملیتی ایران هنوز وجود میلیونها انسان ترک، عرب، لر، کرد و دیگر ملل غیرفارس کتمان شده و همگی به اجبار تحت سلطه استعمار داخلی ائتنیک فارس واقع شده اند. علارغم سقوط رژیم فاشیست پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی که با نام برابری در میان ائتنیک ها جایگاهی یافته بود متاسفانه پس از گذشته 33 سال هنوز هم هویت ملی ائتنیک های غیرفارس ساکن این منطقه جغرافیائی کتمان شده و شهروند درجه دوم محسوب می شوند. اصل های بسیار عقب مانده ای به مانند اصل های 15 و 19 قانون اساسی فوق که حداقل 100 سالی از زمان محقق شدن این اصول عقب مانده گذشته است باز هم به حالت معلق و راکت باقی مانده اند. زبانهای ترکی، عربی و ... فارغ از هویت های ترک، عرب و ... میراث انسانیت اند و با نابودی این زبانها میراثی از این پازل بزرگ خالی خواهد ماند.    
منبع نوشته: برداشت آزادی از تز دکترای پرفسور دکتر احمد.ب.ارجیلاسون با نام در اثنای قرن 21 و اهمیت زبان در نحوه شکل گیری هویت ملی
 http://www.urmiyenews.com/2012/02/ulusal-kultur-ve-kimlik-korunmasnda.html?spref=fb

روز جهانی زبان مادری گرامی باد

مقدمه : زبان اولین وسیله ارتباطی انسانهاست،كه وظیفه اصلی آن برقراری ارتباط كلامی است. اما وظیفه فرعی دیگری را نیز بردوش می كشد كه بعضا مهمتر از وظیفه اول می باشد و آن تشكیل یكی از پایه های هویت ملی اقوام بشری است. در هرزبانی معمولا یك زبان مادر وجود دارد كه شاخه هایی به نام لهجه از آن انشعاب یافته است. یادگیری زبان مادری بر همه گویندگان آن زبان فرض مسلم می باشد. چرا كه بدون زبان مادری پایه های هویت و شخصیت فرهنگی افراد و به تبع آن، جامعه به طور ناقص شكل می گیرد. شاید به همین دلیل سازمانهای فرهنگی دنیا با ارائه كنوانسیون وبیانیه های مختلف خواستار حمایت و احیای زبان مادری اقوام مختلف در سراسرجهان هستند. سازمان یونسكو به عنوان مهمترین سازمان فرهنگی جهان، با نامگذاری 21فوریه(دوم اسفند) به عنوان " روز جهانی زبان مادری " نقش مهمی دراین میان ایفا نموده است، تا زبان مادری برای همیشه درتقویم فرهنگی كشورها زنده بماند و میلیونها انسان مهجوراز زبان مادری، طریق كسب زبان مقدس مادری را بیاموزد.

زبان مادری چیست و چرا اهمیت دارد؟

زبان مادری زبانیست که از مادر، پدر و نزدیکانمان آموخته ایم. بنا به نطر پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادریش آشنا می شود و هنگام بدنیا آمدن که گریستن آغاز می کند اگر به زبان مادریش با وی سخن گفته شود، گریه اش را قطع کرده گوش می دهد.

کودک با گذشت زمان و شنیدن مکرر، زبان مادریش را آموخته آغاز به ادای آن می کند. کم کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادریش می کند. در طول زمان کوتاهی می آموزد تا به زبان مادریش احساسات و خواسته هایش را به اطرافیان خود تفهیم نماید. با زبان مادریش با دیگران رابطه برقرار کند. با همین زبان بازی می کند، می خندد، می گرید و وارد مشاجره و بگو مگو می شود. تنها و تنها با زبان مادریش است که قادر می شود دنیای پیرامون خود را بشناسد و بیان نماید. با سخن گفتن به زبان مادری از فردیت و تنهایی خویش خارج گشته از تعلق خود به گروه ویژه ای آگاه می شود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنیتی که این تعلق به وی ارزانی داشته است زندگی می کند.

اگر بخواهیم یک توضیح علمی بدهیم، خواهیم گفت که سخن گفتن خود تفکری آهنگین (مصوّت) است. ما هنگام تفکر، خاموشانه با خود سخن می گوئیم. و آنگاه که لب به سخن می گشائیم، در حقیقت با صدا می اندیشیم.

هنگامیکه ما به زبان مادری سخن می گوئیم، بین ذهن و زبان (دهان) رابطه ای مستقیم برقرار می شود. دراینجا می خواهم مسئله را قدری بیشتر باز کنیم ، زمانیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم در حقیقت بین قلب و ذهن و زبانمان، رابطه ای تنگاتنگ برقرار می شود. زیرا این سخنان لحظات زندگی و تجارب گذشته مان را تداعی کرده در ذهن و روانمان زنده می کند، با هر واژه ای احساسهای عمیقی را بروز می کنیم و با آن، زندگی می کنیم، خرسند می شویم، ناخشنود می گردیم، حسرت می خوریم و انتظار می کشیم. با زنده شدن جملاتی که در ذهنمان شکل گرفته اند، مکنونات دلمان جان گرفته، از طریق ذهن، دهان و زبان تمامی احساسات و اندیشه های خودرا بیان و بدیگران تفهیم می کنیم. درست بهمین جهت هنگامیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم، مکانیزم سه گانه ای بین دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل میگیرد که با طبیعت انسانی سازگاری کامل و تمام دارد. لذا زبان مادری همچون کلیدیست که دنیای درونی مان را گشوده و به نمایش می گذارد. حجب و حیا، عیب و هنر و تمامی مکنونات درونی مان تنها و تنها زمانی آشکار می گردد که ما به زبان مادریمان سخن می گوئیم.

کودک در پنج سال اول زندگیش ۸۰% کل معلوماتی را که در تمام طول زندگیش باید بیآموزد، درخانواده اش کسب می کند و در ۷-۶ سالگی نیز سن مدرسه رفتنش فرا می رسد. مدرسه در شکل گیری شخصیت کودک نقش بسیار بزرگی دارد، زیرا مدرسه همانند پلی است بین خانواده و جامعه بزرگ، که آموخته های کودک در آغوش خانواده اش را کامل تر و علمی تر می کند و با پرورش جسم و روحش، وی را جهت کار و زندگی درجامعه آماده می کند. احساس هویتی را که کودک در آغوش خانواده اش کرده بود و نیز پیوند اورا به خانواده تقویت می نماید و در عین حال وی را از مسئولیتهائی که در قبال جامعه اش دارد آگاه می سازد. در این مرحله دو وضعیت مختلف پیش می آید:

-۱ کودک در مدرسه بزبان مادریش تحصیل خواهد کرد.

۲-کودک به زبانی کاملاً بیگانه با زبان مادریش تحصیل خواهد کرد.

در اینجا نخست تأثیرات روحی و شخصیتی شرائطی را بررسی می کنیم که کودک به زبان مادری خود تحصیل می کند:

گرچه متأسفانه این شرایط برای ما(ترک زبانان) آشنا نیست، اما آن چیزیست که ما پیوسته در آرزو و حسرت آن بسر برده ایم. نخستن باری که کودک پا به مدرسه می گذارد، از آنجائیکه نخستین جدائیش از میان خانواده و نزدیکانش نیز می باشد، احساسات غریب و شگفت انگیزی احاطه اش می کند. نخستین بار در یک محیط رسمی وارد می شود که در آنجا کسی را نمی شناسد. کودک با چنین احساساتی وارد کلاس می شود، سپس معلم نیز وارد شده به سخن گفتن آغاز می کند. معلم جایگاه بسیار ارجمندی دارد. کودک هم از وی می ترسد و هم احترامش می گذارد.

هرچند کودک در گیر و دار اینهمه احساس تنهائی و بیگانگی، خانواده و نزدیکانش را در کنار خود ندارد، اما او آنچنان نیروی حمایتگری با خود دارد که وی را در ایجاد رابطه با دیگران یاری می رساند و در این محیط شگفت و بیگانه گرما و نیرو می بخشد. این نیروی حمایت گر و نجاتبخش " زبان مادری" اوست که در اختیار دارد . بیاری زبان مادری با دیگران و حتی با انسانهای نا آشنا ایجاد رابطه می کند. معلم را نمی شناسد اما زبانی را که او صحبت می کند بخوبی می فهمد و در سایه این زبانست که او احساس می کند معلم نیز یکی از افراد ملتش میباشد. دروسی را که معلم می آموزد، چون به زبان مادریش می باشد می تواند بخوبی بفهمد.

ازآنجائیکه زبان گوینده بهمان زبانیست که وی بخوبی درک و احساس می کند، به سرعت قادر می شود به سئوالهای معلم جواب دهد، و این بنوبة خود به کودک حضور ذهن و آرامش روحی می بخشد و راه خلاقیت را برویش می گشاید.

کودک صاحب آنچنان توان و امکانیست که گفته های معلم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده سئوالات جدیدی را طرح نماید و بهمین جهت نیز نیروی تحقیق و بررسی، پرس و جو و خلاقیتش به مرحله رشد و شکوفائی می رسد.

بعلت اینکه تدریس به زبان مادریش جریان پیدا می کند، در وجود کودک نیر اعتماد بخود، به خانواده و جامعه ای که به آن تعلق دارد هرجه بیشتر و مستحکمتر گشته، هویتش بطور کامل شکل می گیرد.

اکنون ببینیم اگر تحصیل به زبان مادری نباشد چه پیش خواهد آمد؟

کودک نخستین روز پا به مدرسه می گذارد. معلم وارد کلاس شده سر سخن را باز می کند. کودک چیزی از گفتار معلم نمی فهمد زیرا زبان اورا نمی داند. کودک خودرا گرفتار شرائط و فضای تلخ و ناگواری می بیند! در اینجا کودک عملا مشاهده می کند، زبانی که از مادر و پدرش آموخته و بدان افتخار می کرد، بکار نمی آید و ارزشی ندارد.

بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت می کنند، در ذهن او از اعتبار و اعتماد می افتند. اینگونه تفکّرات تلخ هر روز و هر ساعت بر روح و روانش ضربه وارد می کند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت در وجودش می میمرد. کودک هر روز تحقیر می شود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده گرفته بود نابود می شود و بتدریج اعتماد و پیوندی نیز که به جامعه و ملتش داشت گسسته از بین می رود.

کودک چون زبان معلمش را نمی داند، بخش عمده آموزشهای اورا نیز نمی تواند بفهمد. گفته های معلم را نه می تواند بررسی کند، نه می تواند سئوالی طرح کند و نه می تواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمی تواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش جدا شده است. در زبان مادریش می فهمد، اما نمی تواند فهمیده هایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و زبان (دهان) تماماً قطع می گردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی می گذارد.

نتیجه اینکه، آنچه راکه بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادری بر سر کودک می آید، می توان چنین خلاصه کرد:

ـ بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع می ورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل می کنند.

ـ از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمی دانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث می شود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.

ـ از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست می دهند، ناگزیر در پی کسب هویّت دیگری خواهند بود.

ـ از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانه است، قادر نخواهند بود شنیده ها و آموخته های خودرا مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد.

ـ اگر خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین ملتی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه گشته، بر اساس نقشه ای که برایش ریخته اند، به نسلی آماده به پذیرفتن بردگی تبدیل خواهند شد. زیرا یک نسل تنها زمانی به برده تبدیل خواهد شد که از زبان مادریش و از فرهنگ و تاریخش جدا افتاده باشد.

ـ همانند نسلی که از زبان مادریش محروم گشته است، خود زبان مادری نیز قربانی بزرگی خواهد بود. زیرا این زبان نخواهد توانست رشد و انکشاف پیدا کند و به زبان علمی تبدیل گردد.

- هدف ازآموزش زبان مادری ، پاسخ ، به نیازهای احساسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فرد است. عدم توجه و آموزش به زبان مادری فرد، به عدم تکميل نظام فکري و شخصيتي او منجر شده، عوارضي چون کاهش خلاقيت و ضعف بيان را به همراه دارد. خلاقيت ادبي نيز نقطه آغازخلاقيت هاي فرهنگي و روشنفکري است. فرد در اثر ضعف قدرت بيان از مطرح کردن سئوال يا ايده خويش حتي دربزرگ سالی نيز می گريزد. کسي که ازبيان تفکرات خود مي هراسد، در فکر کردن نيز تنبل مي شود. فردی که به زبان مادری و هويت خود بيگانه شد و علاقه خود را نسبت به ملت و منطقه سکونت خود از دست داد، به راحتي و با کوچکترين مشکلي از محل سکونت خود مهاجرت مي کند.

- درهرجامعه ایکه انسانها از تعلیم و تربیت به زبان مادری خود محرومند، معنی اش این است که درآن بی عدالتی وجود دارد، زیرا درآنجا زبانی بردیگر زبانها در موضعی برتر و حاکم قرار دارد. این به معنی آنست که در آن جامعه محو شدن زبان انسانهای غیرحاکم از صحنه تاریخ از پیش طرح ریزی گشته است. هر ملت و قومی که زبان مادریش را فراموش کرده باشدخواهد مرد و نامش از تاریخ زدوده خواهد شد .

نوشته شده توسط اسماعیل سالاریان